مثبت اندیشان

مقالات مثبت اندیشی و قانون جذب

مثبت اندیشان

مقالات مثبت اندیشی و قانون جذب

سلام . به وبلاگ مثبت اندیشان خوش آمدید . من اینجا درباره روانشناسی مثبت گرا و انرژی مثبت و همچنین قانون جذب عکس و مطلب میزارم . از دوستان مثبت اندیش دعوت میکنم نظرات و اندیشه های خودتون رو زیر مطالب هر پست درج کنید. سپاسگزارم

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

داشته ها و نداشته ها,داشته های خود,داشته های زندگی


میزان اهمیت : معمولی
مدت زمان تخمینی مطالعه این مقاله 5 دقیقه می باشد.


می گویند کشاورزی آفریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از آفریقا، معادن الماسی کشف شده است و مردمی که به آنجا رفته اند با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند. او که از شنیدن این خبر هیجان زده شده بود، تصمیم گرفت برای کشف معدن الماس به آنجا برود. بنابراین زن و فرزندانش را به دوستی سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم سفر شد. او به مدت ده سال آفریقا را زیر پا می گذارد و عاقبت به دنبال بی پولی، تنهایی و یأس و نومیدی، خود را در دریا غرق می کند.
اما زارع جدیدی که مزرعه را خریده بود روزی در کنار رودخانه ای که از وسط مزرعه می گذشت، چشمش به تکه سنگی افتاد که درخشش عجیبی داشت. او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازی برد. مرد جواهر ساز با دیدن سنگ گفت که آن سنگ الماسی است که نمی توان قیمتی بر آن نهاد. مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهای الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند.
مرد زارع پیشین بدون آنکه زیر پای خود را نگاه کند، برای کشف الماس تمام آفریقا را زیر پا گذاشته بود حال آنکه در معدنی از الماس زندگی می کرد!
دوستان عزیزم لطفا همیشه برای یافتن فرصت ها و موفقیت در زندگی ابتدا به داشته های خود نگاهی بیندازید …

انتخاب با شماست

  • Fa Nazari

داستان درباره رقابت,داستان رقابت,رقابت در کسب و کار

میزان اهمیت : معمولی
مدت زمان تخمینی مطالعه این مقاله 5 دقیقه می باشد.

کلاه‌ فروشی روزی از جنگلی می‌ گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. کلاه‌ هایش را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه‌ ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد، تعدادی میمون را دید که کلاه‌ ها را برداشته‌ اند.

فکر کرد که چگونه کلاه‌ ها را پس بگیرد. در حال فکرکردن سرش را خاراند و دید که میمون‌ ها هم این کار را کردند. او کلاهش را از سرش برداشت و دید که میمون‌ ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. پس این کار را کرد. میمون‌ ها هم کلاه‌ ها را به ‌طرف زمین پرت کردند. او همه‌ ی کلاه‌ ها را جمع کرد و روانه‌ ی شهر شد.

سال‌ ها بعد نوه‌ ی او هم کلاه‌ فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوه‌ اش تعریف کرد و تأکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان ماجرا برایش اتفاق افتاد.

او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون‌ ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون‌ ها هم این کار را کردند. در نهایت کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون‌ ها این کار را نکردند.

یکی از میمون‌ ها از درخت پایین آمد و کلاه را از سرش برداشت و پس‌ گردنی محکمی به او زد و گفت: «فکر می‌ کنی فقط تو پدربزرگ داری!»

برای اینکه در صدر رقابت قرار گیرید، باید در جست و جوی شیوه‌ هایی بهتر و متفاوت‌ تر باشید. کاری که امروز از انجام آن نتیجه می‌ گیرید، شاید فردا نتیجه ندهد.

انتخاب با شماست

  • Fa Nazari